نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خدا حافظی

این هم آخرین پست بلاگ من!i!

سلام  (یه سلام قبل از خدافظی)

خدا نگهدار رهگذر
خواستم برای چندمین بار این وب رو حذفش کنم.ولی........
ولی شاید یه روزی یه جایی دوباره باز بیام و خاطراتم رو ورق بزنم
اومدم برای خداحافظی
فکرشو نمیکردم که رهگذر هم یه عاشق شکست خورده باشه
فکر میکردم کار رهگذر همیشه عبوره.گاهی هست گاهی هم نیست

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم......
تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست…
تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام…
تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست…
تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست

 

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها

بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا

خداحافظ خداحافظ

همین حالا

خداحافظ
قلم که به دست می گیرم،صفحه ی سفید کاغذ سیاه می شه از حرف های این دل عاشق؛

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 سخن آغاز گفتن نیست
نگاهی می شود گاهی کلام اولین دیدار

 

 خورشید وجودش ، روح و روانم را گرم میکنه. همیشه تا ابد

وجودش آرامش بخش بود، کلامش نافذ بود، نگاهش با معنا و عمیق بود.

اولین باری که دیدمش خوب یادمه، معصومانه تو چشمای من نگاه می کرد، نگاه هایی که ادامه پیدا کرد تا کم کم تصویر عشق رو در قلبمون ترسیم کرد و بعد تبدیل به قطره اشکی شد و یه دنیا خاطره و ...
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

برای هزارمین بار ازم پرسید تا حالا دلتو
شکوندم؟من هم برای هزارومین بار به
دروغ گفتم:نه...تا دلشو نشکنم..

مینویسم فقط برای تنها عشقم

عشق من
توی این دنیا برای همه زندونیا یه روز آزادی خواهد بود...

حتی برای اونایی که براشون حبس ابد بریدن...

چون دیگه وقتی میمیرن دیگه آزاد میشن...

ولی من...

من اونور گنبد کبود هم اسیر عشق تو میمونم...

عشق من...تمنای وجود من..

عاشقانه میپرستمت



تا اینکه یه روز این شعر رو از روی یه کاغذ براش خوندم

میرسد روزی که بی من روزها را سر کنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

میرسد روزی که تنها در کنار عکس من

نا مه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
بهم گفت پارش کن هیچوقت این شعر حقیقت پیدا نمیکنه...!؟

من اون کاغذ و پاره کردم!

اما تکه تکه های پاره پاره اش رو نگه داشتم!

حالا اونو چسبوندم کاملش کردم

و باور کردم که یه روزی این شعر هم ماله من حقیقت پیدا کرد...!

رسید روزی که بی من روزها را سر کنی

رسید روزی که مرگ عشق و باور کنی

رسید روزی که تنها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

ای روزگار... ببین قسمت مارو


 

دل تنگــــ ـــ ــی

تنها نصیب من بود

از تمام زیبایی هایت....بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

دلم برات تنگ شده جونم
ميخوام ببينمت نميتونم
بين ما ديواراي سنگي
فاصله يك عمره ميدونم

بغض ترانمو شكستم
ميخوام بگم عاشقت هستم
توي حين نا باوري شب
خالي گذاشتي هر دو دستم

تو بودي تمام هستي و مستي و راستي و تمام قصه من
تو بودي سنگ صبورمو نگاه دورمو لبهاي بسته من

 

 
 

اين هم از يک عمر مستي کردنم،
سالها شبنم پرستي کردنم

اي دل زهر جدايي را بخور،
چوب عمري با وفايي را بخور،
اي دلم ديدي که ماتت کرد و رفت،

خنده اي بر خاطراتت کرد و رفت،
من که گفتم اين بهار افسردنيست،
من که گفتم اين پرستو رفتنيست

آه عجب کاري به دستم داد دل ،

هم شکستـــــــــــــــــو    ،هم شکستــــــــــــــــــــــــم داد دل

 

  سنگ قبربر سنگ قبر من بنویسید خسته بود

      اهل زمین نبود   نمازش شکسته بود .

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود

     چشمان او  که دائماً از اشک شسته بود .

بر سنگ قبر من بنویسید این درخت

      عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود .

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر

      پشت دری که باز نمی شد نشسته بود .

 

فقط به خاطر تو . . .

خدایا . . .

خسته ام

می شنوی ؟

خسته ام

او رفتن مرا می خواهد

گویی نبودن من مرهم تمام زخم های اوست

اما چرا ؟!

مگر نمی داند زخم های من ، همه از نبودن اوست ؟

خسته ام . . .

کمکم کن

کمکم کن به خاطر او

تا همیشه از اینجا بروم

می شنوی ؟

به خاطر او

تا همیشه . . .

 

 

شاید اشتباهه امّا عاشقا دروغ می گن

آدمای مهربون و باوفا دروغ می گن

اونا که می گن که تا همیشه دیوونتونن

بذا بی پرده بگم که به شما دروغ می گن

اونا که می آن به این بهونه ها ، که اومدن

از توی شهر قشنگ قصّه ها ، دروغ می گن

اونا که فدات بشم تکیه کلامشون شده

به تموم آسمونا ، به خدا دروغ می گن

اونا که با قسم و آیه می خوان بهت بگن

تا قیامت نمی شن ازت جدا ، دروغ می گن

 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

چه اشتباهی کردم که اسمت وآوردم

خوبیش اینه لا اقل واست قسم نخوردم

راستی چه عالمی بود اگه بدا نبودن

جدا می شیم ما از هم چون خیلی ها حسودن

دیشب تا صبح نشستم زیر نگاه مهتاب

تو خیلی خوبی اما فقط تو عالم خواب

عکسها و هدیه هاتم می دم به یه واسطه

تا که به خیر و خوشی تموم شه این رابطه

حرفهای عاشقونه همش مال قدیمه

مثل همون حرفها که ماها به هم زدیمه

هر وعده ای که دادی به هر کسی عمل کن

غصه ها شو یه جوری با مهربونی حل کن

نزار که عشقت واسش مشکل و درد سر شه

نزار که از دست تو راهی یه سفر شه

چه وقتهایی تلف شد با تو سر قرارا

تکلیفا روشن می شه همیشه تو بهارا

گناه تو همین بود نداشتن صداقت

اما گناه من بود نکردن خیانت

سفیدی نگاهت ناب شبیه برفه

آب می شه زود و فقط به قیمت یه حرفه

دیگه خدا نگهدار لحظه های قیمتی

منو ببخش عزیزم هر کی داره قسمتی

دنیا رو هم اگه بدی دلم ازت صاف نمیشه

دلی که بشکنه و کدر شه دیگه شفاف نمیشه

نه دیگه دوستت دارم محال باورم بشه

اسم تو دیگه محال تو دلم جا بشه

حیف اون بتی که از تو برای خودم ساخته بودم

من مقصر نبودم چون تو رو نشناخته بودم

اصل مطلب اینه که برو پی کار خودت

دیگه نمی خوامت لعنت به تو و اون روز تولدت

شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ می گن

آدمای مهربون و با وفا دروغ می گن .......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من فقط از عاشق شدنم یه درس بزرگ گرفتم اونم اینکه تو این زمونه عشق مساوی

 کشک!!!اگه میخواید مقبول بقیه باشید باید مثل بقیه ادم ها باشید٬دروغگوـ خائن ـنامرد ـبی عاطفه ـسنگدل و.........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من از اين پس به همه عشق جهان مي خندم ، به هوس بازي اين بي  خبران مي خندم

هر که آرد سخن از عشق به او مي خندم،. خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است  کارم از گريه گذشته است بدان ميخندم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در گذر گاه زمان عشقها ميميرند ، رنگها رنگ دگر ميگيرند،

و فقط خاطره هاست که چه شيرين و چه تلخ،دست نا خورده به جا ميمانند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خـــــــــــــــــــــــدایا

خدایا ، دنیا را بد ساختند ـ کسی را که دوست داری ، دوستت ندارد

کسی که تو را دوست دارد ، تو دوستش نداری

اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد

به رسم و ایین زندگی به هم نمیرسند ، و این رنج است ، زندگی یعنی این

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com


بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

 


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







دلم گرفته


با تو شعرام همگی رنگ بهار

با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره

وقتی نیستی همه چیم تیره و تاره

 کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره

ای خدای مهربون

 دلم گرفته

ازین ابر نیمه جون

 دلم گرفته

از زمین و آسمون

 دلم گرفته

آخه اشکامو ببین

 دلم گرفته

                    

تو خطاهامو نبین

دلم گرفته 

تو ببخش فقط همین

 دلم گرفته

توی لحظه های من شیرین ترینی

 واسه عشق و عاشقی تو بهترینی

کاش همیشه محرم دلم تو باشی

تو بزرگی اولین و آخرینی


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







محبوب دلم،

 

محبوب دلم،

تو اگر این روزها ..
درست همین روزها ..
بیایی و عاشـــــق شوی ..!
میشود دور دنیا را در ثانیه ای گشت ..
میشود شاعر مُرد !..
میشود ...
آنقدر بی خدا شد !..
كه بمانم تو را از كه بخواهم !!!؟
- جهنّمی می شوم آخرش


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







سکوت


سکوت را انتخاب میکنم برای فریاد زدنم
و زندگی را به اجبار می گذرانم
خداوندا گله دارم برای آنچه که می بینم
اما نمی توانم کاری بکنم قفل غمها را با کدامین کلید از روزگار بگشایم
خداوندا گله دارم ز این روزگار
ز تاریکی ز غمها ز شادی ها ز انسانها ز خود نیز من گله دارم


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







اعتراف عاشقانه ( متن عاشقانه )

اعتراف عاشقانه ( متن عاشقانه )

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ،
با چشمهایم نازت کنم


در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







دورترین فاصله ها

  دوستت دارم

              هر غروب در افق پدیدار می‌شوی

در دورترین فاصله‌ها
 

آنجا که آسمان و زمین به هم می‌رسند،

  من نامت را فریاد می‌زنم

    و آهسته می‌گویم: “دوستت دارم"

اما واژه هایم در هیاهو گم می‌شود

       و صدایم به تو نمی‌رسد

نگاهت می‌کنم
می‌خواهم چشمانم به تو بگویند “دوستت دارم”
اما نگاهم در غبار گم می‌شود............


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







امروز به پایان نزدیکترم

          یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم 

  امروز هم گذشت

 با مرور خاطرات دیروز

      با غم نبودنت..و سکوتی سنگین

و من شتابان در پی زمان بی هدف

   فقط میروم ..فقط میدوم

یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما

  گرمی مهر تو را میخواهند

  غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند

 میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی

صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی

فقط صدایی مبهم
قول داده بودی که بیایی اما.........
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







دل دیوونه


وحشت از عشق که نه ............


 

 ترس من از فاصله هاست !!!

 وحشت از غصه که نه................

    ترس من خاتمه هاست !!!

 ترس بیهوده ندارم
صحبت از خاطره هاست ..................

     صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست !!!

 کوله باری ست پراز هیچ که برشانه ی ماست............
  گله از دست کسی نیستمقصر دل دیوانه ی ماست !!!       


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







تا قیامت مریم حیدر زاده ((دانلود))

              تا قيامت ((مریم حیدر زاده))
 
من ميگم بهم نگاه كن 
تو ميگي كه جون فدا كن 
من ميگم چشمات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي كه خيلي ديره
من ميگم چشمات و واكن
تو ميگي من و رها كن
من ميگم قلبم رو نشكن
تو ميگي من مي شكنم من ؟
من ميگم دلم رو بردي
تو ميگي به من سپردي ؟
من ميگم دلم شكسته است 
تو ميگي خوب ميشه خسته است 
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نمي شه 
                                           من ميگم تنهام مي ذاري
             تو ميگي طاقت نداري
من ميگم تنهايي سخته 
                       تو ميگي اين دست بخته
                                    من ميگم خدا به همرات
          تو ميگي چه تلخه حرفات
                         من ميگم كه تا قيامت
برو زيبا به سلامت 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دانلود روی دانلود کیلیک کنید
دانلود تا قیامت.مریم حیدر زاده
                    


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







دست نوشته های رهگذر

دست نوشته های رهگــــــذر

به نام سر فصل همه ی نامه ها چه آنهایی که نوشته شدند 
و چه انهایی که سپید ماندند تا کاغذها سیاه نشوند.

امروز همان فرداییست که دیروز در انتظارش بودیم
 
     

 چه داریم

    چه داشتیم

        و چه خواهیم داشت

   روزها یکی پس از دیگری

       ره همیشگی خود را میپیمایند

  بدون آنکه ما درک کنیم

    امروز همان فردایی بود

       که دیروز در انتظار آمدنش

 چه شادیها کرده

         و چه خاطرات خوشی
را در سر پرورانده بودیم

                 میدانستم که خوشیهایش

میهمان امروز که ادامه ی فردا بود................


 


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 19:22 | |







پس از مرگ ، بر گورم بيا

 

پس از مرگ ، بر گورم بيا ، مبادا از گورستان خاموش شهر وحشت كني

                                                             آنجا در زير خاك قلبي آرام خفته است
، پس از مرگ من اگر كسي را ديدي كه شبيه من بود مرا به ياد بياور

ADMIN آواتار ها 

                                                            اگر شمعي را ديدي به ياد من باش
اگر ترانه اي سرودي كه زيبا و غم انگيز بود به ياد من آن را زمزمه كن 
                           آري زيبايم پس از مرگ بر گورم بيا ، و علفهاي هرز را از گورم دور كن
خاك سرد گورم را بر سينه ات بفشار
                   كه قلب من تپش قلب تو را احساس خواهد كرد



[+] نوشته شده توسط رهگذر در 11:16 | |







کاش بودی

apbj8m.gifapbj8m.gifapbj8m.gifapbj8m.gifapbj8m.gif

apbj8m.gifکاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه ي فردا نبود

کاش بودي تا براي قلب من زندگي اين گونه بي معنا نبودapbj8m.gif

کاش بودي تا لبان سرد من بي خبر از موج و از دريا نبود apbj8m.gif

کاش بودي تا فقط باور کني بعد تو اين زندگي زيبا نبودapbj8m.gif

apbj8m.gifapbj8m.gifapbj8m.gifapbj8m.gifapbj8m.gif


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 10:15 | |







خواهم رفت

گفتم که می روم

 

می روم ..

          دور شدنم را می بینی

  از انتهای افق خواهم گذشت

    از سرزمین های غریب 

       که نشانی از رد پای تو ندارند

      از اقیانوس ها

    که بوی تنت را نشنیده اند

                 از جنگلها

  که نمی توانندمثل تو  

            مرا در خود گم کنند

                                      خواهم رفت

         آن قدر دور خواهم رفت

         که دور زمین از زیر پایم بگذرد

                          تا ببینی باز

                          روبه روی تو ایستاده ام ..


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 22:59 | |







mehranaاب نطلبیده مراد نیست مطلب ارسالی از

 


از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
 
تا کاج جشن‏های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند


[+] نوشته شده توسط در 17:30 | |







مرا به جهنم می برند یا بهشت

 

نمی دانم

       درست نگاه نکردم

                       سر برگرداندم

 

 خیره به سمت زمین چشم دوختم

            آن جا که تو ایستاده بودی و

                     آفتاب مرا

    گرم می کردی

                       چرا نمی فهمند

      من آن جایی ام

             مرغ باغ ملکوت نیستم

   آن جایی ام که تو هستی

            اگر چه آنقدر دور شدی

          که صدایم را

                      نمی شنوی ..

.. تو آدم نمی شوی ؟؟ نه من آدم نمی شوم ..

.. تو انگاری حواست نیست دارم دیونه تر می شم ..


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 4:45 | |







 

             خواب هایی که در جیب هایت       

 

  پنهان کرده ای

     در چشمانم

             پناه گرفته اند

    هرچه گشتم

              خودم را ندیدم

          مرا  کجا ..

    صدقه کرده ای

            که بلای بی تو بودن

 بر سرم می آید ..


 


 

                 .. سرنوشتی جامانده ته فنجان جای تو خالی تا آن را تعبیر کنیم ..


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 22:36 | |







“خـــــــــــدا هست

“خـــــــــــدا هست

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.

استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.

 


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 15:46 | |







آیا خدا وجود دارد ؟ | داستان کوتاه

 

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند
و وقتی به موضوع خدا رسید، آرایشگر گفت : “من باور نمیکنم خدا هم وجود داشته باشد”.
مشتری پرسید: “چرا باور نمیکنی؟
آرایشگر جواب داد: “کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد، به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود میداشت نباید درد و رنجی وجود داشت. نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میداد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد. چون نمیخواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “میدانی چیست! به نظر من آرایشگر ها هم وجود ندارند!”
آرایشگر گفت: “چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم.”
مشتری با اعتراض گفت:” نه. آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند. هیچکس مثل مردی که بیرون است. با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر: “نه بابا! آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تائید کرد: “دقیقاً نکته همین است، خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند، برای همین است که این همه درد و رنج در دنبا وجود دارد


[+] نوشته شده توسط رهگذر در 14:41 | |







گفتگو با شیطان
گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.

پرسیدم: «چرا می خندی؟»

 پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد»

 پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟»

گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»

 با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»

جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»

 پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟»

پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز»

[+] نوشته شده توسط رهگذر در 21:33 | |







حکایت آموزنده

 

حکایت

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از
یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.

به ادامه ی مطلب مراجعه نمایید


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط رهگذر در 21:21 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد